پنجشنبه ۲۹ اردیبهشت ۰۱
دانلود رمان تاريكي شهرت از ص.مرادي
در اين پست رمان تاريكي شهرت را اماده كرديم.براي دانلود رمان تاريكي شهرت از ص.مرادي در ادامه همراه ما باشيد.
از شدت درد و فشار به گريه ميافتم.
_ حالم بده...دارم ميميرم...اين دفعه بدتر از هميشهاس! ديگه مسكن هم اثر نداره!
كمكم ميكند سمت تخت برگردم. آرام درازم ميكند و به محض برداشتن شالم، موهايم را از روي پيشاني عرق كردهام كنار ميزند.
_ يكم تحمل كن خوب ميشي.
هق ميزنم.
_ دارم ميميرم...
انگشت اشارهاش روي لبهايم قرار ميگيرد.
_ هيس! نگو اينجوري.
ضربهاي به در اتاق ميخورد و يزدان كه اجازهي ورود ميدهد مادرش با طمانينه داخل ميآيد.
نزديك ميشود و بدون حرف خم ميشود كيسهي آبگرم را با احتياط زير شكمم قرار ميدهد.
با گريه به صورتِ هميشه بيتفاوتش نگاه ميكنم و لب ميگزم.
_ مامان به نظرت دكتر خبر كنم؟
_ نه! يكم بگذره خوب ميشه ولي از دكتر خودم وقت ميگيرم فردا بريد مطبش. اين همه درد حتماً يه دليلي داره!
مادرش عقب ميرود و من بيهوا نيم خيز ميشوم.
كيسهي آبگرم را روي تخت مياندازم و خودم را داخل دستشويي مياندازم.
حالت تهوعام شدت گرفته و براي اينكه بالا بياورم و راحت شوم انگشت فرو ميكنم داخل دهانم.
گلويم تحريك ميگردد و بالاخره عق زدنهايم به بالا آوردن ختم ميشود.
گلويم مثل يك سنگ، سفت ميشود و دردي تيز عايدم ميگردد.
يزدان نگران به در ميكوبد و من بيحال بيرون ميروم.
دستپاچه نگهام ميدارد و مادرش ميگويد ميرود بگويد برايم يك دمنوش آماده كنند.
https://blogs.gartner.com/jonah-kowall/2014/11/19/new-research-implement-mobile-application-performance-monitoring-for-app-analytics-and-app-quality-visibility/#comment-422726
https://forum.moshaver.co/members/melan.html
http://irchess.com/member.php?action=profile&uid=10723
https://disqus.com/by/disqus_Z8wAnvzlUz/about/
https://blog.uvm.edu/aivakhiv/2009/01/23/heraclitean-spirituality/?unapproved=3901409&moderation-hash=1bd68bf2b5f3ae34f294ecc9b5f97211#comment-3901409
https://teletype.in/@cafefilms/adINQcQ1F#c_277889
- ۷۱ بازديد
- ۰ نظر